از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «روزمریات» ثبت شده است

زندگی با یه موجود کوچولویی که درونت داره بزرگ میشه همونقدر که به آدم حس زندگی میده، همونقدر اگر معتقد باشی آدم خوبی نیستی، حس عذاب وجدان داره! هرباری که چیزی بشنوی که نباید، هرباری که چیزی ببینی که نباید، هرباری که چیزی بخونی که نباید، خواسته یا ناخواسته، عذاب وجدان یقه‌ات رو می‌گیره که تو داری چیکار می‌کنی! میتونی جواب خدا رو بدی تو این امانتداری؟ بار مسئولیتی که سنگینی میکنه رو شونه‌ات، نه بارِ مالی، نه زحمت جسمی، بلکه بزرگترین مسئولیت دنیا، مسئولیت تربیت یک انسان! چیزی نیست که به راحتی بتونی ازش بگذری! من فکر نمی‌کنم که دارم یه فسقل موجود رو درون خودم پرورش میدم، بلکه فکرمی‌کنم این منم که دارم با این مسئولیت بزرگتر میشم و چقدر که سنگینه این مسئولیتی که خدا در ازاش پاداش بهشت داده...

lost ..
۱۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۰۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

یه جایی خونده بودم با این وضعیت اقتصادی، بهشت با شیب ملایم از زیرپای مادران به زیرپای پدران انتقال پیدا می‌کنه! این جمله تا وقتی مجرد بودم توی زندگیم خیلی نمود آنچنانی نداشت. پدرم بعد سال‌ها تلاش به یه نسبتا ثبات رسیده بود و ما تغییر آنچنانی مشاهده نمی‌کردیم ولی این چند وقت شاید خیلی بیشتر می‌بینم و می‌فهممش!

یادم میاد اوایل ازدواجمون یعنی روزهای اول همین سال شیفت کاری همسرم یه چیزی بین صبح تا ظهر یا ظهر تا بعدازظهر بود و بقیه روزش خالی محسوب میشد و حالا چندماهی هست که ۷ صبح میزنه بیرون و ساعت برگشتش همینطور داره عقب‌تر میره! مخصوصا از وقتی خبر رسیده قراره یه فسقل پسر به زندگیمون اضافه بشه

از یه سمت وقتی نگاه میکنم به تلاشش برای ساختن زندگیمون واقعا احساس آرامش و خوشحالی پیدا میکنم و از یه سمت دیگه این سنگینی بار و مسئولیت روی دوشش باعث میشه ناراحت بشم و دلم بخواد که کمتر به خودش سخت بگیره و خب در هر دوی این حالات احساس قدردان بودن بابت زحمتی که می‌کشه هم هست.

 

و چقدر زیباست وقتی مردها تبدیل به پدر میشن! 

lost ..
۱۱ دی ۰۱ ، ۲۰:۲۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

شاید بتونم بگم مهمترین بحث دوران ازدواجمون رو داشتیم، دعوا نه، فقط حرف زدن درباره مشکلی وجود داشت. مشکلی که احتمالا عمده تقصیرش گردن من بود، به حق! نه ناحق! اولش خواستم مثل هر شخص دیگه‌ای انکار کنم، دیدم عقلم اجازه نمیده، خواستم به نحوه‌ی تربیت و شخصیت ذاتی ربطش بدم، دیدم فقط توجیحه، احساس شکست و ناامیدی همینطور بیشتر و بیشتر داشت لهم می‌کرد، سکوت کردم و به خودم زمان دادم، فکر کردم، به اینکه مشکل از کجا نشات گرفته، چیشد که اینجوری شد! حتی داشتم به این فکر می‌کردم که نکنه انتخابم اشتباه بوده؟ نکنه من و او از دوتا تفکر کاملا متفاوت اصلا نباید ما می‌شدیم! در انتها دیدم جواب همون صحبتیه که مدت‌ها پیش از حاج‌آقا پناهیان شنیده بودم: ازدواج محل رشده! کمی دقیق‌تر، دیدم مشکلی که داریم با همسرم ازش حرف می‌زنیم، دقیقا دوتا از بزرگ‌ترین مقاومت‌های من توی زندگیه، اخلاقی که می‌دونستم اشتباهه اما به روی خودم نمی‌آوردم و اجازه نمی‌دادم که به ترک کردنش حتی فکر کنم، انگار که بقای خودم رو توی داشتنشون می‌دیدم. حالا خدا منو مواجه کرده با انجام سخت‌ترین کار زندگیم تا از این مرحله هم توی زندگی بگذرم و کاش که موفق بشم..

lost ..
۰۲ دی ۰۱ ، ۱۳:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

۱. همه‌جا حرف اربعینه، امسال دیگه تقریبا همــــه دارن میرن، همسر هم داره میره و تا اینجای کار جور نشده که برم، همسر میگه از خیر اربعین بگذر، عید میریم، ولی مگه میشه ذهنت و قلبت بیخیال بشه، وقتی تجربه‌اش کردی، وقتی توی اون حال و هوا نفس کشیدی، وقتی شب اربعین، باب القبله ضریح رو دیدی... مگه میشه...

۲. بعد دو سال و اندی مجازی برداشتن واحدها، بلاخره جرات کردم و این ترم رو حضوی برداشتم، میدونم پشیمون میشم، هم چون جسمم نمیکشه، هم کارهای موسسه هست و هم آخرای ترم میخورم به خرید جهیزیه و داستانای سرهم کردن عروسی، ولی بازم حضوری برداشتم بلکه یکم مثل بچه آدم درس بخونم! 

حساب کردم همینطور پیش برم نهایت دو ترم دیگه کارشناسیم تمومه!

۳. بعد سه هفته نسبتا مجردی زندگی کردن بدون حضور والدین و خواهربرادرها، حالا که برگشتن، این حجم از شلوغی خونه کمی تحملش سخته، البته قبلش هم زیادی ساکت بود! کلا تکلیفم با خودم مشخص نیست!

۴. توی این سه هفته نسبتا مجردی، اندازه یه نصفه روز رفتیم سفر خونه اقوام همسر و یه نصفه روز خونه اقوام من؛ از چیزی که انتظار داشتم بهتر پیش رفت و خوش گذشت واقعا 

۵. اینجوریه که یه عالمه کار دارم ولی گرما مثل بستنی آب شده باعث شل شدن بدنم میشه و درنتیجه هیچی به هیچی

 

lost ..
۱۳ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

۲۲ سالگی عزیز

تو هم با تمام خوشی‌ها و ناخوشی‌ها گذشتی و تمام شدی و با من جز کوله‌باری از خاطرات و تجربه‌ها چیزی نماند. اما وزنه خاطرات تو برای من سنگین‌تر از سال‌های گذشته است

۲۲سالگی عزیز، لحظات زیادی را در این سن از دست دادم که جزء مفیدی از زندگی به حساب نخواهد آمد و برایشان تاسف خواهم خورد، لحظات متفاوت و جذابی را با تو تجربه کردم که خاطراتش تا ابد با من خواهد ماند و تو نیز خالی از لحظات غم‌انگیز و دردناک نبودی که امیدوارم رهایشان کنم.

 

و اینک

 

۲۳ سالگی عزیز

از هم‌اکنون در انتظار انجام برنامه‌هایی که ریخته‌ام هستم، با ما راه بیا و بگذار به خوبی بگذری

با تشکــــر!

lost ..
۲۴ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۷ نظر

lost ..
۱۲ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

پرنده تو کوچه پر نمی‌زد، تا اینکه من چرخ ماشین رو یه جوری انداختم تو جوب که نه جلو میتونستم برم نه عقب!

دقیقا صدای تق افتادن چرخ تو جوب که اومد، اون همسایه با موتورش درجا وایساد کنارمون و همسایه‌ی دیوار به دیوارمون از ناکجاآباد پیداش شد و اون همسایه دیگه و اون یکی و اون یکی و اون یکی، قشنگ ۷، ۸ تا آقا به فاصله یک دقیقه کنار ماشین بودن، شرایط جوری شد که کلا از ماشین پیاده شدم، ماشین رو دادم دستشون که هرکار دوست دارن بکنن!

 

lost ..
۰۸ تیر ۰۱ ، ۲۰:۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

شب امتحان، اونم درسی که منبعش عربیه و تو طول ترم کتابش گوشه قفسه خاک خورده و دقیقا درسی که به خاطر غیبت اضافه نزدیک بوده حذف بشه و نمره صفر درج بشه که با کلی خواهش میکنم به حق یه تازه عروس که کلی کار داره از حذفش بگذرین، از دم وروی حذف برش گردوندی رو میخوای بشینی بخونی و همینجوری تیری در تاریکی سرچ میکنی ترجمه کتاب فلان و میبینی ترجمه داره و طاقچه دارتش و میری میبینی تو طاقچه بی‌نهایت گذاشتنش! و تو از داییت اشتراکش رو گرفتی!

این اگر معجزه نیست پس چیه!

lost ..
۰۲ تیر ۰۱ ، ۰۲:۳۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

برادرشوهرت پاشه از اصفهان بیاد، اون دوتا برادر دیگه‌اش هم باشن، پی‌اس هم باشه

فاتحه اون شوهر رو باید خوند!...

lost ..
۲۷ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

همیشه اوایل ارتباط تا بیاین اخلاق همدیگه دستتون بیاد یا حساسیت‌های هم رو متوجه بشین، یسری ناراحتی‌ها پیش میاد. اونجاست که می‌فهمید همه اون کتاب‌های رمان و فیلم‌های عاشقانه در برابر زندگی واقعی نه اینکه همه‌اش دروغ باشه، اما قسمتیش دروغه! 

حالا سه راه بیشتر ندارید 

اول اینکه کارهای نکرده و کرده‌اش رو به روش بیارید و یه دعوای حسابی راه بندازید که هم گربه دم حجله کشته بشه هم اول کاری از هرچی ازدواجه بیزار بشید هم موجبات قهر رو بسته به طرفتون از چند ساعت تا چند روز به وجود بیارید

دوم اینکه سکوت کنید و کنار بیاید و چیزی نگید و به قول معروف بسوزید و بسازید و اون‌جایی که زندگی بهتون سخت میشه همه این حرف‌های نگفته سرریز بشن و یهو ببینید هم خودتون رو سوزونید هم اون بنده‌خدا وارد شک عظیم بشه

یا راه سوم، بشینید، فکرکنید، با شناختی که از طرفتون دارید، با یه سناریوی مناسب، ترجیحا از در شوخی و خنده، در آرامش، افکارتون رو درمیون بزارید که یا به نتیجه دلخواه میرسید یا نمیرسید! اگه رسیدید که خب حله، اگر هم نرسیدید صبر پیشه سازید که یه روزی این صبر جواب میده!

باشد که رستگار شویم!

lost ..
۲۵ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر