از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با موضوع «آنچه باید گفته شود» ثبت شده است

صرفا کمی بی‌اعصاب‌تر و بی‌حوصله‌تر شدم، نسبت به همه‌ی اطرافیانم، حرف‌ها، رفتارها، گاها حتی سلیقه‌ها و حتی چیزهایی که به من ربطی نداره! صرفا چون آدم رُکی شدم انتظار دارم بقیه هم بدون ملاحضه آنچه در مغز و قلبشون میگذره رو بگن! اینکه x با y مشکل داره یا ازش دلخوره رو نمیفهمم که چرا نمیره تو صورتش بگه من ازت ناراحتم! مگه چقدر کار سختیه باز کردن گره‌های ذهنی! یا حل میشه یا کات! از این بینابین زندگی کردن که بهتره! شاید فقط یه سوءتفاهم ساده باشه! نمی‌فهمم چطور میشه از کسی ناراحت باشی و باهاش حرف بزنی! همین الان اگه از کسی ناراحت باشم و مشکلم باهاش حل نشده باشه تو صورتش نگاه هم نمی‌کنم چه برسه به حرف زدن! از بحث و دعوا دوری کردن رو هم نمیفهمم! جنگ اول همیشه به از صلح آخر بوده! حداقل تکلیفت با طرف که معلوم میشه! ناراحتی از دیگران به درون ریختن رو نمی‌فهمم! بی‌منطق بودن رو هم، با توجیه درونگرا بودن مشکلات رو حل نکردن رو هم! خب حرف بزنید! مگه حرف زدن چشه!

lost ..
۲۶ دی ۰۱ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

از قدیم‌الایام آدم رفیق‌بازی بودم، پایه‌ی معرفت و غمت نباشه من هستم‌ها! صفت‌ش در من اکتسابی هم نبوده، ذاتیِ ذاتی است به تعاریف پدرم از جوانی‌هاش.

آدم نباید بی‌انصاف باشد، با این سبک زندگی خوش هم کم نگذشته! از شیطنت‌ها و دور دورها و ورد زبان بودن‌ها و یکی هست که بگویی و بشنوی و خوشی و ناراحتی همراه باشد بالاخره! رفاقت‌ها هم کوتاه و بلند بود، بعضا حتی خانوادگی و فامیلی هم می‌شد و پای همه را می‌آوردیم وسط رفاقت‌ها. از دو نفر تا اکیپ‌های هفت و هشت نفره، از رفاقت‌های هر روز تو چخبر من چخبر تا رفاقت‌های ماهی چندبار تو کجایی من کجایم و برود تا چند ماه دیگر! با همه‌ی این‌ها یک خاصیتی دارد رفاقت‌های دخترانه که بلاخره یک‌جا سوتی‌ای پیش می‌آید یا درز پنهان شده ارتباط وا می‌رود بلاخره و کار به ادامه نمی‌کشد! می‌گویم دخترانه، چون در دنیای مردها رفاقت‌های چهل و اندی ساله زیاد دیده‌ام اما اینور داستان، رفاقت بیش از پانزده سال استثنای چند در هزار است! چرایش بماند حالا! 

اولین رفاقت طولانی‌ام همچنان برایم پر از خاطره است، از شیطنت‌های مدرسه، تا خواستگاری‌اش، قند سر عقد سابیدنم، عروسی‌اش، بچه‌دار شدنش! 

با همه‌ی این‌ها ماندنی نشد، وقتی نتوانست تعادل برقرار کند بین کفه‌های زندگیش و وقتی فهمیدم چقدر تفکراتمان از هم دور شده! حس کردم من همچنان منم و او نسخه دوم همسرش شده که خب من هزاران مایل با اعتقادات همسرش فاصله داشتم! 

رفاقت طولانی دیگرم را اما هزاران هزار بار بابتش پشیمانم! زمان و انرژی و اعصابی که خرج کردم، فشاری که تحمل کردم و زحمتی که کشیدم! همه‌اش صدهزار بار حیف! یک روز از روزهای خدا، با چند عکس فهمیدم تمام انرژی‌ای که از من کشید بابت موضوعی که سرش قسم می‌خورد، یک دروغ مسخره بیش نبوده! نیازی به توضیح نداشتم، خط قرمزم رد شده بود و تمام شد هرچه که بود!

و از این دست خاطره‌ها، خوب و بد، کوچک و بزرگ زیاد پیش آمده، پای خط قرمزهای زندگی، یادم نمیاد کوتاه آماده باشم، سر اعتقاد، سر دروغ، سر دخالت، سر اینکه فکر کردی انقدر کسی شده‌ای که روی زندگی‌ام بی‌اجازه حرف بزنی، 

قدیم‌ترها معرفت به خرج دادن را هنر می‌دانستم و آنکه بلد نیست و ندارد را بی‌هنر! اما مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که به زحمتش نمی‌ارزد این هنری که کسی نه بلدش است و نه توان ارج نهادن و حرمت نگه‌داشتن. در رفاقت یا باید مساوی باشید در رفتار و هنر یا قید آن رفاقت را بزنید که بلاخره یک طرف خواهد سوخت.

lost ..
۲۹ مهر ۰۱ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر