بازهم
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ب.ظ
گاهی احساس میکنم میام اینجا تا کلمات غمدارم رو خالی کنم و برم، خیلی وقته از چیز شادی ننوشتم! این روزها بیشتر از غم دچار خستگی و کلافگیم، پسرک شروع کرده به درآوردن دندونهای بالاییش و در کنارش گلودرد هم داره، حساس و گریانه، بدخواب و بیحاله، من کاری از دستم برنمیاد و این کلافهام میکنه، چندشبه خواب درست و درمونی ندارم و این عصبیام میکنه، آقای همسر برای بار نمیدونم چندم دوباره سرماخورده و... وسط این گرفتاریها، درگیریهای ذهنیم هم زندگی رو برام سخت کرده، من نمیدونم که آیا من حساس شدم؟ من دارم سخت میگیرم؟ من توقعاتم بیش از حده؟ همهچیز برام سواله! دوست دارم بنویسم و برای خودم حساب و کتاب کنم، ببینم که کجای این راه رو دارم اشتباه میرم! دوست دارم به استاد بگم کلاسی ک قولش رو داده برگزار کنه! به محض گذشتن از این بیماریها حتما بهش میگم
۰۲/۱۱/۱۳