از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵۸ مطلب با موضوع «روزمریات» ثبت شده است

زمانی که همه نشستن روبه‌روی تلوزیون و برنامه نگاه می‌کنند، با اون صدای بلندی که آرامش رو بهم می‌زنه؛ بری داخل اتاق، توی تاریکی، «چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم» نادر ابراهیمی رو با صدای آروم برای خودت بخونی و غرق بشی توی اون حجم از لطافت کلمات، جملاتی که یادآور میشه زندگی باید همینقدر پر باشه از محبت و سادگی، همینقدر جدا باشه از کلیشه‌های ساختگی...

 

 

 

 

lost ..
۱۱ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
lost ..
۰۵ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۵۹

بعد سال تحویل میگه یک سال شد که باهمیم، یکم دیگه با خودش فکر کرد بعد گفت ولی یک قرنه که باهمیم...

 

 

اینم از نتایج متاهل شدن دو روز قبل سال تحویل😅

شروع سال جدید، شروع زندگی جدید!

بسم الله...

lost ..
۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

۱. اگر خواستید به من هدیه بدید، یه سری کامل از کتاب‌های نادرابراهیمی رو بدید. چه لذتیه غرق شدن بین جملاتی که با روح و روانت بازی می‌کنه...

۲. درگیر دو مشکل از مشکلات خوابیدنم! اول اینکه بخاطر ی مسئله‌ای مجبور شدم درحالی که شدیدا مست خواب بودم بعد یک ساعت خوابیدن بلندشم که این مساوی است با یک عدد جوش رو صورتم اونم در بدترین زمان ممکن! دوم هم اینکه چند روزه انقدر مغزم حرف می‌زنه که تا میرم بخوابم، خوابم میپره بس که با خودم فکر کردم! نتیجه هم میشه اینکه ساعت ۵ صبح شیرقهوه میخورم تا حداقل بعد از این هم دیگه نخوابم و به کارهام برسم

۳. به صورت عجیبی، یکهو دفتر برداشتم و خاطره مینویسم روزانه! عجیب بودنش به اینه که من از وقتی تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم ینی همون اوائل نوجوونی، تمام خاطره نویسی‌هام رو تو یه ورد انجام می‌دادم که اونم توی ده تا فولدر قایم می‌کردم که کسی نخونتش! الان که با خودکار می‌نویسم دست درد می‌گیرم

۴. خیلی سخته از یه ادم برونگرا بخوای اتفاقی از اتفاق‌های اطرافش که در مورد خودشه رو برای کسی تعریف نکنه! اون آدم از شدت حرف خفه میشه اصن! تاکید کردم اتفاق درباره خودش باشه! وگرنه که دانسته‌های زندگی دیگران تعریف کردن نداره!

۵. به سری کتاب‌های نادرابراهیمی، یه ست قلمو و آبرنگ با تعداد رنگ‌های زیاد هم اضافه کنید، خیلی دوست...

۶. اون روزی که تصمیمم مبنی بر رفتن به کتابخونه رو عملی کنم، اون روز روز موفقیت منه!

۷. هیچی از این سخت‌تر نیست که پولی رو از کسی طلبکار باشی و بدهکار با طبکاری تمام در دادن اون پول به تو تاخیر بندازه! مخصوصا تو روزهای مضیقه مالی! گاهی تو خواب، خواب میبینم دارم سر این مسئله باهاش دعوا میکنم!

۸. نصیحت روز: با معده خالی قهوه خوردن، باعث ارور معده میشه، مخصوصا اگر از قبل دچار مشکلات معدوی باشید! لطفا اینکار رو نکنید تا مثل اکنون من کاسه چه کنم، چه کنم دست نگیرید! 

 

 

 

 

یکی بیاد من رو ببره ناکجاآباد...

lost ..
۱۷ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داشتیم درباره درس‌ها باهم صحبت می‌کردیم و من گفتم که حقیقتا الان چیزی از صرف و نحو یادم نمونده و درست یاد نگرفتم و متاسفانه همه منابع درسای ترمای پیش‌رو عربین؛ حقیقتا یک لحظه پدر عصبانی شد از دستم ولی من گفتم نگران نباش و شروع کردم به بازخوانی دروس قبلی. پدر هم با اطمینان گفتن امکان نداره بتونی! منم گفتم میتونم! ولی پدر مصر بودن که چون خودشون هیچ وقت نتونستن به بازخوانی دروس دوران نحصیلشون برسن، منم نمیتونم؛ منم به همون اندازه مصمم که میتونم. در نتیجه گفتن اگر تونستی من ریشام رو میزنم و منم با خوشحالی زاید الوصفی گفتم مدیونید اگه نزنید!

چندروز پیش در همین باره با داییم کوچیکم که تقریبا هم‌سنیم صحبت کردم و براش تعریف کردم. داییم هم از روی شیطنت گفت هفته‌ای یکبار بیا بریم حرم و باهم بازخوانی کنیم. مخصوصا که تازه این درس‌ها رو تموم کرده. سریعا موافقت کردم😏

 

نمیتونم پدر رو بدون ریش تصور کنم😅

lost ..
۰۹ اسفند ۰۰ ، ۰۴:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز نیت روزه کردم و با کلی حس بچه مثبت بودن پاشدم اومدم موسسه، همینجور داشتم با بچه‌ها حرف می‌زدم و می‌چرخیدم که یکی از بچه‌ها بسته چوب‌شور باز کرد و تعارف کرد، منم خیلی شیک چهار، پنج‌تا دونه برداشتم و خوردم؛ بعدش رفتیم تو جلسه و یکی دیگ از بچه‌ها کشک تعارف کرد، اونم بدون هیچ مشکلی برداشتم و خوردم؛ پنج دقیقه بعد از اینکه هرچی دلم خواست خوردم یادم افتاد روزه بـــودم!!! از وقتی بچه‌ها فهمیدن روزه بودم و اینهمه خوردم شروع کردن به شوخی کردن و تعارف زدن به انواع خوراکی‌ها

منم اصلا اعتماد به نفسم رو از دست ندادم و هنوز روزه‌ام😌

بچه‌ها اون اتاق نشستن و دارن ناهار میخورن، هرچند دیقه یکبار صدام میزنن که بیا اینجا بشین غذا بهمون بچسبه!

 

تا باشه از این روزه‌ها

lost ..
۳۰ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

به طور بی اعصابی، بی اعصابم. از اون بی اعصابی‌هایی که مدت‌هاست تجربه‌اش نکردم. از اون‌هایی که می‌خوام با بالاترین تن ممکن داد بزنم و از شدت عصبانیت موهام رو بکنم. با دلیل و بی دلیل عصبیم. از آخرین باری که اینطور عصبانی بودن چهار ماه میگذره ولی اون شدیـدا دلیل داشت، آخرین عصبی شدن‌های یهوییم مال چهار، پنج سال پیشه. اون وقت‌هایی که از شدت عصبانیت دست‌هام می‌لرزید و بعد از درد معده تا یک هفته از جام بلند نمی‌شدم. 

عصبانیت همون نقطه ضعفیه که سر بزنگاه‌ها گاهی ازش ممنون و اکثرا ازش متنفرم. 

هرکار میکنم آروم نمیشم و حوصله هیچ کاری رو ندارم...

lost ..
۱۵ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادربزرگ درگیر ضعف بعد از مریضی شده برای همین مادر و پدر با سه تا کوچیکا رفتن که مراقبشون باشن در نتیجه خودم و خواهرم موندیم خونه

این دو نفری موندن‌ها که خیلی هم کم اتفاق میفته یادم میندازه که خونه‌داری جزء اون کارهاییه که خیلی راحت از پسش برمیام. خونه انقدر تمیزه که نمیدونم چطور بهم بریزمش! 

برنامه روزانه‌ی عجیب غریبی رو هم اجرا میکنم. از اونجایی که ظهرها ساعت بی‌حوصلگیمه، ناهار رو صبح‌ها بعد از نماز می‌پزم. 

خونه به طور عجیبی ساکته و شدیدا دلم برای فسقلی تنگ شده، هربار به مامان زنگ میزنم اول از همه توصیه میکنم مراقب بچه‌ها باشه. دور از فرزندان بودن سخته!

اینم از نتایج برادردار شدن توی ۱۸ و ۲۱ سالگیه. برادر نیستن، بچه‌هامن! 

 

lost ..
۱۴ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی که دیگه نخوام از شنبه و ترم جدید شروع کنم به درس خوندن، قطعا موفق میشم!

lost ..
۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۵:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

۱. امروز تولد خواهرکوچیکمه، البته ما دیشب براش جشن گرفتیم. یه جشن کوچیک با خانواده دوتا از دوستامون. نمیدونم چرا هیچوقت جور نمیشد برای تولدهاش کسی رو دعوت کنیم و افراد حاضر، از اعضای خانواده فراتر نمی‌رفت؛ این‌بار که چند نفری بیشتر حضور داشتن، وقتی باهم شعر تولدت مبارک رو خوندن، خواهرم چنان سرخ و سفید شد انگار هیچوقت اینهمه مرکز توجه نبوده، مخصوصا خواهر من که خیلی تو جمع حاضر نمیشه و از شلوغی خوشش نمیاد. به هرحال من احساس کردم که خیلی کم‌کاری کردم براش! 

۲. ۷ صبح رفتم نیروانتظامی برا یسری کار اداری، تا ساعت ۸ و نیم صبح ۶۰ نفر تو نوبت بودن و من نفر ۲۲ـ‌ام ولی فقط ۷ نفر کارشون حل شده بود، معلوم بود تا ۱۱ اینا قراره معطل باشم که به یاری حق تعالی سیستم قطع شد و نصف ملتی که کارشون گیر سیستم بود، لنگ شدن! در نتیجه ماهایی که کارمون ربطی ب سیستم نداشت، سریع کارمون انجام شد و راحت شدیم! منم خبیثم که فقط ب خودم فکرمی‌کنم

۳. ۱۲ بهمن از رگ گردن بهم نزدیکتره و کتابی که برای اون مناسبته هنوز آماده چاپ نشده چون ویراستار محترم درگیر امتحانا بوده و نتونسته تمومش کنه، کلی هم کار مونده ازش، از طراحیا تا بارکدا تا چینش آخر و فهرست بندی و چک نهایی که هرکدوم کلی زمان می‌خواد تازه اگر بیخیال مجوز ارشاد و اینا بشیم، جلد هم مونده، نمیدونم چ کنم! 

۴. قهوه‌ـمون تموم شده و من بدون قهوه کل روز خوابم و کنترلی روش ندارم، یک عالمه هم کار مونده و الان دراز کشیدم میخوام دوباره بخوابم

امیدی هم هس؟!

lost ..
۰۶ بهمن ۰۰ ، ۱۱:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر