از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «روزمریات» ثبت شده است

از وسطِ وسطِ لحظه‌ی رد کردن دو غول این دو هفته اخیر مینویسم

اولی یه پروژه سنگین که کل خانواده هر روز با جزئیات میپرسیدن چه کردی و چه شد، بلاخره امروز طرفای ۵ صبح بعد سه شب نخوابیدن فرستادمش رفت، حالا اگه غلط غلوطی هم داشت دیگه مهم نیست!

دومی هم شاخ امتحان‌های این ترم که هم سخت بود هم من کل ترم نخونده بودمش و هم پیشنیاز درسای ترم بعد بود و ده دیقه پیش صفحه‌اش رو بستم، بنظر نمیاد بد داده باشمش که خب چون ازش گذشتم بازم دیگه مهم نیست!

الان تو اون لحظه‌ایم که در لحظه خلاصی بلاخره میخوای سر بزاری روی بالشت و زیر باد سرد کولر، زیر پتو، با گوشی سایلنت، بدون جواب هیچ تماس و پیامکی، بدون هیچ جلسه‌ای، تا جاااای ممکــــن بخوابی! چه لذتی، چه لذتی...

 

 

 

 

البته هیچ لذتی پایدار نیست چون بعد این خواب سنگین، باید لیست کارهای عقب‌مونده و برنامه برای امتحان‌های بعدی رو بنویسم! 

کی بشه کلا ریلکس کنم!...

lost ..
۲۳ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حقیقتا دارم از صدای موتور متنفر میشم و کوچه ما پر از موتور و موتورسواره هرباری که صدای موتور میاد میگم نکنه خودشه! و باز دوباره امیدم ناامید میشه و میگم نه نیست! چرا صدای همه موتورها شبیه همه، چرا من عادت نمیکنم و از بین همه این صداها منتظرم همچنان... 

اه اه اه، متنفرم!

lost ..
۱۳ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سرتق نشسته جلوم، بایدها و نبایدهای همسرداری برام توضیح میده! میگه الان باید بدونی همسرت کجاست، چیکار میکنه! میگم برای چی باید بیست و چهاری ازش بپرسم کجاست یا اون بهم گزارشکار روزانه بده! 

نه من قراره حصار دور زندگیش باشم، نه اون پادشاه حکمران دستور ده

 

این مسئله فمینیست چه ضربه‌هایی که به زندگی‌ها نمیزنه! 

لطافت من، محبت من، آرامش من رو از بین میبره و اقتدار همسرم رو؛ اینکه من از زندگی لذت ببرم درحالی‌که سختی‌ها و تنش‌های بیرون روی دوش همسرمه و برای آرامش زندگیمون زحمت می‌کشه بزرگترین نعمتیه که اسلام به زن عطا کرده

lost ..
۰۴ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

!

غمگینم مثل کسی‌که لب تاپش رفته باشه تعمیر...

lost ..
۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یه مدت که از ازدواجت بگذره، گاهی پیش میاد، اون وقتایی که با خودت خلوت کردی، وقتی که خاطرات مجردیت رو مرور میکنی به خودت میگی، ینی واقعا تموم شد؟ یعنی تا آخرش با این انتخاب باید زندگی کنم؟ یعنی دیگه مجردیم برنمی‌گرده؟ دقیقا همون وقتایی که تمام عقلت بهت میگه بهترین انتخاب رو کردی، یه بخشی از وجودت ناسازگاری میکنه و سعی میکنه لحظات خوشت رو خراب کنه

این همون بخشیه که وقتی مجرد بودی و داشتی از زندگی کمال لذت رو میبردی هی تو ذهنت میاورد که اگر یکی کنارم بود! یک آدم متفاوت از دوستان و خانوادم! 

کلا به این بخش از ذهن نباید توجه کرد؛ چه تو لحظات مجردی چه دوران متاهلی

تو همون لحظه از تمام اتفاقات، کمال لذت و بهره رو ببرید و خداروشکر کنید... 

lost ..
۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمانی که همه نشستن روبه‌روی تلوزیون و برنامه نگاه می‌کنند، با اون صدای بلندی که آرامش رو بهم می‌زنه؛ بری داخل اتاق، توی تاریکی، «چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم» نادر ابراهیمی رو با صدای آروم برای خودت بخونی و غرق بشی توی اون حجم از لطافت کلمات، جملاتی که یادآور میشه زندگی باید همینقدر پر باشه از محبت و سادگی، همینقدر جدا باشه از کلیشه‌های ساختگی...

 

 

 

 

lost ..
۱۱ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
lost ..
۰۵ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۵۹

بعد سال تحویل میگه یک سال شد که باهمیم، یکم دیگه با خودش فکر کرد بعد گفت ولی یک قرنه که باهمیم...

 

 

اینم از نتایج متاهل شدن دو روز قبل سال تحویل😅

شروع سال جدید، شروع زندگی جدید!

بسم الله...

lost ..
۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

۱. اگر خواستید به من هدیه بدید، یه سری کامل از کتاب‌های نادرابراهیمی رو بدید. چه لذتیه غرق شدن بین جملاتی که با روح و روانت بازی می‌کنه...

۲. درگیر دو مشکل از مشکلات خوابیدنم! اول اینکه بخاطر ی مسئله‌ای مجبور شدم درحالی که شدیدا مست خواب بودم بعد یک ساعت خوابیدن بلندشم که این مساوی است با یک عدد جوش رو صورتم اونم در بدترین زمان ممکن! دوم هم اینکه چند روزه انقدر مغزم حرف می‌زنه که تا میرم بخوابم، خوابم میپره بس که با خودم فکر کردم! نتیجه هم میشه اینکه ساعت ۵ صبح شیرقهوه میخورم تا حداقل بعد از این هم دیگه نخوابم و به کارهام برسم

۳. به صورت عجیبی، یکهو دفتر برداشتم و خاطره مینویسم روزانه! عجیب بودنش به اینه که من از وقتی تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم ینی همون اوائل نوجوونی، تمام خاطره نویسی‌هام رو تو یه ورد انجام می‌دادم که اونم توی ده تا فولدر قایم می‌کردم که کسی نخونتش! الان که با خودکار می‌نویسم دست درد می‌گیرم

۴. خیلی سخته از یه ادم برونگرا بخوای اتفاقی از اتفاق‌های اطرافش که در مورد خودشه رو برای کسی تعریف نکنه! اون آدم از شدت حرف خفه میشه اصن! تاکید کردم اتفاق درباره خودش باشه! وگرنه که دانسته‌های زندگی دیگران تعریف کردن نداره!

۵. به سری کتاب‌های نادرابراهیمی، یه ست قلمو و آبرنگ با تعداد رنگ‌های زیاد هم اضافه کنید، خیلی دوست...

۶. اون روزی که تصمیمم مبنی بر رفتن به کتابخونه رو عملی کنم، اون روز روز موفقیت منه!

۷. هیچی از این سخت‌تر نیست که پولی رو از کسی طلبکار باشی و بدهکار با طبکاری تمام در دادن اون پول به تو تاخیر بندازه! مخصوصا تو روزهای مضیقه مالی! گاهی تو خواب، خواب میبینم دارم سر این مسئله باهاش دعوا میکنم!

۸. نصیحت روز: با معده خالی قهوه خوردن، باعث ارور معده میشه، مخصوصا اگر از قبل دچار مشکلات معدوی باشید! لطفا اینکار رو نکنید تا مثل اکنون من کاسه چه کنم، چه کنم دست نگیرید! 

 

 

 

 

یکی بیاد من رو ببره ناکجاآباد...

lost ..
۱۷ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داشتیم درباره درس‌ها باهم صحبت می‌کردیم و من گفتم که حقیقتا الان چیزی از صرف و نحو یادم نمونده و درست یاد نگرفتم و متاسفانه همه منابع درسای ترمای پیش‌رو عربین؛ حقیقتا یک لحظه پدر عصبانی شد از دستم ولی من گفتم نگران نباش و شروع کردم به بازخوانی دروس قبلی. پدر هم با اطمینان گفتن امکان نداره بتونی! منم گفتم میتونم! ولی پدر مصر بودن که چون خودشون هیچ وقت نتونستن به بازخوانی دروس دوران نحصیلشون برسن، منم نمیتونم؛ منم به همون اندازه مصمم که میتونم. در نتیجه گفتن اگر تونستی من ریشام رو میزنم و منم با خوشحالی زاید الوصفی گفتم مدیونید اگه نزنید!

چندروز پیش در همین باره با داییم کوچیکم که تقریبا هم‌سنیم صحبت کردم و براش تعریف کردم. داییم هم از روی شیطنت گفت هفته‌ای یکبار بیا بریم حرم و باهم بازخوانی کنیم. مخصوصا که تازه این درس‌ها رو تموم کرده. سریعا موافقت کردم😏

 

نمیتونم پدر رو بدون ریش تصور کنم😅

lost ..
۰۹ اسفند ۰۰ ، ۰۴:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر