مادرشوهرم هروقت میخواد پسرکم رو ناز بده: این پسرررر منهههههه، ان عســــــل منهههههه
چیزی که تو مغز من تکرار میشه:
دو دیقه بچهی منو مال خودت نکن ببینم چه خاکی داریم تو سرمون میریزیم :/
مادرشوهرم هروقت میخواد پسرکم رو ناز بده: این پسرررر منهههههه، ان عســــــل منهههههه
چیزی که تو مغز من تکرار میشه:
دو دیقه بچهی منو مال خودت نکن ببینم چه خاکی داریم تو سرمون میریزیم :/
ساعت ده شبه، نشستم وسط سرما با لباسی که گرم نیست، روی صندلی ایستگاه اتوبوس، پسرک بغلمه، خوابه، ی کاپشن سنگین تنش کردم سرمانخوره، حالش خوب نیست، داره دندون درمیاره، تب داره، گریه میکنه، همسر منتظر نوبت دکتره، احتمالا یک ساعت و نیم طول بکشه تا نوبتمون بشه، نمیتونم برم تو ساختمون، همین که وارد جاهای بسته میشم پسرک بیدار میشه و گریه میکنه، چند شبه بدخوابی پسرک دامنگیرمون شده، خوابم میاد، خستم، غمگینم و کمی علاقهمند به گریه، پسرکم بیحاله، زبر چشماش تیره شده، نگاهش میکنم و قلبم میشکنه، میگن دو سه روز دیگه خوب میشه ولی هر ساعتی که میگذره برام درده، مستاصلم، شکنندهام و فقط منتظرم این روزها برن و دیگه برنگردن
۱. چند وقت پیش رفته بودیم جهازچینون یکی از رفقا، پسرکم رو تازه خوابونده بودم و داشتم وسایل رو جابهجا میکردم و سر اون دوتای دیگه غر میزدم که چقدر لفتش میدید و تندتر کار انجام بدید، نور میگه دیگه واقعا مثل مامانا شدی!!!
از صدقهسر پسرک که وقتی برام باقی نگذاشته بلاخره عادت کردم سریع کار انجام بدم تا بتونم خونه رو تمیز نگهدارم
۲. بزرگترین معضل این روزهام صداست! صدای بچههای همسایه، صدای موتورهایی که ویراژ میدن، صدای اگزوزهای نامتعارف ماشینها، صدای بوقهای نابهجا؛ پسرک بدخوابه و به صدا حساس، با یه صدای بلند تمام زحماتم در خوابوندنش به فنا میره! اگر وسیله نقلیه دارید خیلی مراقب باشید که آلودگی صوتی ایجاد نکنید، بعضا حقالناس میشه!
۳. توی دورهای که منتظرش بودم شرکت کردم، یه افق روشن توی کارهامه، خیلی امید دارم که اون چیزی که میخوام بشه!
۴. آخرین جلسات اشنایی دایی کوچیکه با زندایی آیندهاس، هرچند ک من هنوز این عروس آینده رو ندیدم! انشاءالله به خیر بگذره
۱. دخترِ لوس و ننر جمع داره میره خونه بخت، شاید شیرینترین خبر این روزهام باشه، خوشحالم براش، ذوق دارم براش، لباسی که آماده کردم تا تو عروسیش بپوشم رو دوست دارم، چند روز دیگه میریم کمکش برای تمیزکاری و چیندن خونه، با اینکه بچه کوچیک دارم و شاید نتونم خیلی کمکش باشم ولی دلم نمیخواد تو این روزها کنارش نباشم! نمیدونم چه هدیهای بدم براش تو عروسیش!
۲. پسرکم صداش بلندتر شده، خندههاش عمیقتر؛ دستاش بهتر دنبال وسیلهها میره و حواسش خیلی جمعتره؛ گاهی به بچه بعدی فکر میکنم، به اینکه دلم یه دختر میخواد، با فاصله سنی کم با پسرم، اگر پسر باشه هم خوبه، همبازی میشن! فکرکنم بچهداشتن بهم ساخته که برنامه انشاءالله تا ۶ تا بچهاس فعلا :)
۳. خونه پدری شلوغ بود، فامیل مادر و پدر هم شلوغ، خونه پدری همسر هم شلوغ، دور ما پر بچههای کوچیکه، وقتی مادرم یا مادربزرگم رو میبینم که بچههاش دورش رو گرفتن و اطرافش شلوغه ۶ تا بچه میخوام، سه تا پسر و سه تا دختر! شاید هم ۸ تا، خیلی زیباست که بچههات بزرگ شده باشن و دورت باشن، بچههای صالح
۴. زندگی همچنان بالا و پایین داره، همچنان چالش داره ولی من امیدوارم، آینده رو روشن میبینم.
۵. میخواستم این ترم درس بردارم ولی انتقالی گرفتن از حضوری به مجازی این ترم ممکن نبود! در نتیجه مرخصی با امتحان برداشتم، هم مرخصیام و هم واحدها رو میگذرونم تا ترم بعدی!
۶. برای آخرین دایی دنبال مورد مناسب برای ازدواجیم، این خبر خوش بعدی این روزهامه، شوق ازدواج ته تغاری کل فامیل و عزیزکردهی جمع
فعلا همینا!
چندتا از ادمینهای تلگرام ازدواج کردن و قشنگ معلومه که پیداشون نیست و سرشون گرمه
هروقت آدمهای اطرافم به اینجای زندگیشون میرسن یاد روزهای دوران عقدم میفتم، وااقعا روزهای اول عقد جزء شیرینترین روزهای زندگیه! یه شور و هیجان و حس ناب و تازهای داره که هیچوقت دوباره تو زندگی تکرار نمیشه و آدم دلش برای اون روزها تنگ میشه! برای اون تازگی و شور
انشاءالله همه برسن به این حس و تجربه..
همیشه متوجه میشم که وقتی از راه درست فاصله میگیرم سختیهای زندگیم زیاد میشه؛ از وقتی که بچهدار شدم خیلی کمتر به موسسه و بچهها سر میزنم، وقتی مدت طولانی نمیرم متوجه میشم چقدر تعارضهای زندگیمون بیشتر میشه! برای من رمز زندگی خوب، راه درسته که خیلی وقتها میشه که ازش فاصله میگیرم، میفهمم، ولی کنترلش گاهی خیلی سخت میشه، از ته قلبم میخوام برگردم به اون روزایی که آدم بهتری بودم، اون روزهایی که حال بهتری داشتم
انتخابم غلط بوده؟ فکرنمیکنم! هیچ ازدواجی نه درست مطلقه نه غلط مطلق! هنوزم فکرمیکنم قسمتای درستش به غلطش میچربه، خیلی زیاد! اما نمیتونم بگم تضادهای این ارتباط اذیتم نمیکنه! شاید چون سال اوله؟ خیلیا میگن اونام تو سالهای اول خیلی چالش داشتن، میگن درست میشه! میگن به یه حد وسطی میرسید که قسمت عظیمی از چالشها حل میشه! من چی؟ من امیدوارم، تلاش میکنم مثبتنگر باشم! تلاش میکنم حلش کنم ولی سخته! چرا؟ هرچه من برونگرام، اون درونگرا! شاید بگم تلاشم یکطرفهاس! کاملا یک طرفه؟ نه کاملا، ولی درصد زیادیش با منه! بخشیش هم مال اینه که من عجولم و اون صبور! من میخوام مشکلات زودی حل بشه و اون همچنان ساکت و آروم در حال صبر کردنه! میدونم یه جایی هردومون اونقدری خم میشیم که به هم برسیم ولی تو این پروسه چقدر از اعصابم رنده و سابیده بشه خدا داند!
اربعین؟
امسال اولین سالیه که تلاشی برای رفتن نمیکنم، نمیتونم با بچه سه ماهه! همسر اما رفته مثل هرسال، اومدم خونه مامان و واقعیتش سختمه، خیلی سخت...
اولینباریه که همسر این مدت طولانی نیست، خودم دلتنگم و خلقم شدیدا تنگ و این بچه نفسم رو بند میاره، از وقتی پدرش رفته، پسرم هم مثل خودم بیقراره. اگر بچه نداشتم شاید انقدر سخت نمیگذشت، اما وقتی همسرت نقش پدر هم میگیره انگار همزمان دو نفر توی خونه نیستن و مسئولیت اون هم روی دوش توئه.. تنها نیستم و تنهام، دورم شلوغه و دلم جای دیگهاس، امیدوارم طاقت بیارم، امیدوارم زود بگذره...
قهر و گریه در ذات دخترهاست
وقتی هیچ حربهای در مقابل زورگویی و تنهاییشون ندارن...