از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

اکثر آدم‌های اطرافم فکر میکنن که وقتی ب مدت طولانی گریه میکنم یعنی از یه چیزی خیلی ناراحتم و حتی شاید دارم بزرگش میکنم! ولی من واقعا اینطوری نیستم، وقتی پیش میاد که یه مسئله یا یه حرف ناراحتم میکنه معمولا درباره‌اش حرف میزنم و ابرازش میکنم و میگم چرا ناراحتم و معمولا خیلی هم طول نمیکشه، تنها دلیلی که باعث میشه به طور مداوم اشک بریزم و اشک‌هام قطع نشه خستگی و استرس مداومه، نخوابیدن‌ها و کم‌خوابی‌های مداوم، نگرانی و استرس مداوم مخصوصا سر خوابوندن پسرکم توی مسافرت و واکنشش به سروصدا، طولانی مدت توی جمع بودن، طولانی مدت پوشش سنگین داشتن و خستگی زیاد، همه اینا باعث میشه برسم به اون نقطه انفجار، اون نقطه جوش، بعدش یه ناراحتی و دیگه اشک‌هام بند نمیاد، و همه چیز بدتر میشه اگه اون مسئله‌ای که باعث ناراحتیم شده رگه‌های قوی‌ای از قدرنشناسی داشته باشه.

این بیشتر ناراحتم میکنه که تو اوج خستگی و بدحالیم، تلاش کنم کاری کنم که یکم روحیه‌ام بهتر بشه ولی مخالفت بشنوم، یا بی‌توجهی

ولی تنها چیزی باعث میشه قبل از نقطه جوش متوقف بشم اینه که درکم کنن، بفهمم که متوجه میشه خسته و داغونم، بفهمه که نیاز به استراحت دارم، اینکه بهم بگه میدونم خسته‌ای، اینکه بهم بگه درک میکنم که عصبی‌ای، اینکه گاهی پنج دیقه تاب بچه رو تکون بده و بگه تو فقط دراز بکش و به چیزی فکر نکن، همین کارهای کوچیک، نگهم میداره، سرپا، سالم، آروم

lost ..
۰۸ دی ۰۲ ، ۱۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خونه در سکوت کامله، از پنجره‌ها صدای نم نم بارون میاد، پسرک خوابه و من دارم از این آرامش استفاده میکنم تا کتاب بخونم، هنوز چمدون سفر خالی نشده، احتمالا برای دو روز دیگه دوباره استفاده بشه، سینک پر ظرفه ولی چون پسرک خوابه همینجور میمونه، لیست کارامو مینویسم، هزارتا فکر توی سرم دارم، هزارتا کار برای انجام دادن، کتابای این ترم رو هنوزم نگرفتم و ماه بعدی امتحاناست، برای پسرک باید اسباب‌بازی بخرم، فیلمای دوره رو هنوز ندیدم، جزوه دوره قبلی رو ننوشتم، لباسا تلنبار شده و باید فکر ناهار کنم، باید وسایلای اتاق رو بریزم بیرون و از اول مرتب کنم، دلم میخواد به مامانم بگم بیاد کمکم اما نمیگم، باید به یه دوستی سر بزنم، خواهرشوهرمو دعوت کنم و...

۲۳ سالمه اما هنوز خودمو اون دخترک ۱۷ ساله میبینم، زندگی الانم رو دوست دارم اما یه جورایی مثل اینه که باورش نکرده باشم، مثل بودن تو یه خواب سنگین، روی روتین زندگی دارم پیش میرم اما در درونم همه چیز توی ۱۷ سالگی‌هام متوقفه، نمیدونم...

lost ..
۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادرشوهرم هروقت میخواد پسرکم رو ناز بده: این پسرررر منهههههه، ان عســــــل منهههههه

چیزی که تو مغز من تکرار میشه:

دو دیقه بچه‌ی منو مال خودت نکن ببینم چه خاکی داریم تو سرمون میریزیم :/

lost ..
۱۶ آذر ۰۲ ، ۱۲:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

ساعت ده شبه، نشستم وسط سرما با لباسی که گرم نیست، روی صندلی ایستگاه اتوبوس، پسرک بغلمه، خوابه، ی کاپشن سنگین تنش کردم سرمانخوره، حالش خوب نیست، داره دندون درمیاره، تب داره، گریه میکنه، همسر منتظر نوبت دکتره، احتمالا یک ساعت و نیم طول بکشه تا نوبتمون بشه، نمیتونم برم تو ساختمون، همین که وارد جاهای بسته میشم پسرک بیدار میشه و گریه میکنه، چند شبه بدخوابی پسرک دامن‌گیرمون شده، خوابم میاد، خستم، غمگینم و کمی علاقه‌مند به گریه، پسرکم بی‌حاله، زبر چشماش تیره شده، نگاهش می‌کنم و قلبم میشکنه، میگن دو سه روز دیگه خوب میشه ولی هر ساعتی که میگذره برام درده، مستاصلم، شکننده‌ام و فقط منتظرم این روزها برن و دیگه برنگردن

lost ..
۳۰ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

۱. چند وقت پیش رفته بودیم جهازچینون یکی از رفقا، پسرکم رو تازه خوابونده بودم و داشتم وسایل رو جابه‌جا می‌کردم و سر اون دوتای دیگه غر می‌زدم که چقدر لفتش می‌دید و تندتر کار انجام بدید، نور میگه دیگه واقعا مثل مامانا شدی!!!

از صدقه‌سر پسرک که وقتی برام باقی نگذاشته بلاخره عادت کردم سریع کار انجام بدم تا بتونم خونه رو تمیز نگهدارم

۲. بزرگترین معضل این روزهام صداست! صدای بچه‌های همسایه، صدای موتورهایی که ویراژ میدن، صدای اگزوزهای نامتعارف ماشین‌ها، صدای بوق‌های نابه‌جا؛ پسرک بدخوابه و به صدا حساس، با یه صدای بلند تمام زحماتم در خوابوندنش به فنا میره! اگر وسیله نقلیه دارید خیلی مراقب باشید که آلودگی صوتی ایجاد نکنید، بعضا حق‌الناس میشه!

۳. توی دوره‌ای که منتظرش بودم شرکت کردم، یه افق روشن توی کارهامه، خیلی امید دارم که اون چیزی که می‌خوام بشه!

۴. آخرین جلسات اشنایی دایی کوچیکه با زن‌دایی آینده‌اس، هرچند ک من هنوز این عروس آینده رو ندیدم! ان‌شاءالله به خیر بگذره

lost ..
۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۳:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

ما خواهیم دید روزی رو که لکه سیاهی به اسم صهیونیست و اسرائیل در جهان چجود نداشته باشه، ما خواهیم دید روی رو که در قدس نماز جماعت اقامه کنیم، ما خواهیم دید پیروزی رو، به حرمت قطره قطره خون کودکان مظلوم غزه

باید مادر باشی تا رنج دیدن کودک غلتیده در خون رو بفهمی... 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها به اطرافتون خوب نگاه کنید، به موضع‌گیری‌ها، به حرف‌ها، به جمله‌ها، این روزها، رورهای غرباله، ببینید تا براتون روشن بشه، ببینید جناح‌های سیاسی رو، ببینید صورتی‌ها رو، ببینید دنباله‌روهای ززا رو، خوب ببینید تا جای شک و شبهه‌ای باقی نمونه

lost ..
۲۶ مهر ۰۲ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

صبر کردم، یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت... انگار نه انگار! هنوزم منفجر نشدم، فقط کمی از صبرم رو کنار گذاشتم و چندتا تیکه انداختم! باقیش بمونه فردا، بازم جواب نداد بعدش فقط انفجار، انفجار، انفجار

lost ..
۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰

۱. دخترِ لوس و ننر جمع داره میره خونه بخت، شاید شیرین‌ترین خبر این روزهام باشه، خوشحالم براش، ذوق دارم براش، لباسی که آماده کردم تا تو عروسیش بپوشم رو دوست دارم، چند روز دیگه میریم کمکش برای تمیزکاری و چیندن خونه، با اینکه بچه کوچیک دارم و شاید نتونم خیلی کمکش باشم ولی دلم نمیخواد تو این روزها کنارش نباشم! نمیدونم چه هدیه‌ای بدم براش تو عروسیش! 

۲. پسرکم صداش بلندتر شده، خنده‌هاش عمیق‌تر؛ دستاش بهتر دنبال وسیله‌ها می‌ره و حواسش خیلی جمع‌تره؛ گاهی به بچه بعدی فکر می‌کنم، به اینکه دلم یه دختر می‌خواد، با فاصله سنی کم با پسرم، اگر پسر باشه هم خوبه، هم‌بازی میشن! فکرکنم بچه‌داشتن بهم ساخته که برنامه ان‌شاءالله تا ۶ تا بچه‌اس فعلا :)

۳. خونه پدری شلوغ بود، فامیل مادر و پدر هم شلوغ، خونه پدری همسر هم شلوغ، دور ما پر بچه‌های کوچیکه، وقتی مادرم یا مادربزرگم رو می‌بینم که بچه‌هاش دورش رو گرفتن و اطرافش شلوغه ۶ تا بچه می‌خوام، سه تا پسر و سه تا دختر! شاید هم ۸ تا، خیلی زیباست که بچه‌هات بزرگ شده باشن و دورت باشن، بچه‌های صالح

۴. زندگی همچنان بالا و پایین داره، همچنان چالش داره ولی من امیدوارم، آینده رو روشن می‌بینم.

۵. می‌خواستم این ترم درس بردارم ولی انتقالی گرفتن از حضوری به مجازی این ترم ممکن نبود! در نتیجه مرخصی با امتحان برداشتم، هم مرخصی‌ام و هم واحدها رو می‌گذرونم تا ترم بعدی!

۶. برای آخرین دایی دنبال مورد مناسب برای ازدواجیم، این خبر خوش بعدی این روزهامه، شوق ازدواج ته تغاری کل فامیل و عزیزکرده‌ی جمع

 

 

 

فعلا همینا!

lost ..
۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

چندتا از ادمین‌های تلگرام ازدواج کردن و قشنگ معلومه که پیداشون نیست و سرشون گرمه

هروقت آدم‌های اطرافم به اینجای زندگیشون می‌رسن یاد روزهای دوران عقدم میفتم، وااقعا روزهای اول عقد جزء شیرین‌ترین روزهای زندگیه! یه شور و هیجان و حس ناب و تازه‌ای داره که هیچوقت دوباره تو زندگی تکرار نمیشه و آدم دلش برای اون روزها تنگ میشه! برای اون تازگی و شور

ان‌شاءالله همه برسن به این حس و تجربه..

lost ..
۲۹ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱ نظر

همیشه متوجه میشم که وقتی از راه درست فاصله می‌گیرم سختی‌های زندگیم زیاد می‌شه؛ از وقتی که بچه‌دار شدم خیلی کمتر به موسسه و بچه‌ها سر می‌زنم، وقتی مدت طولانی نمیرم متوجه میشم چقدر تعارض‌های زندگیمون بیشتر می‌شه! برای من رمز زندگی خوب، راه درسته که خیلی وقت‌ها می‌شه که ازش فاصله می‌گیرم، می‌فهمم، ولی کنترلش گاهی خیلی سخت می‌شه، از ته قلبم می‌خوام برگردم به اون روزایی که آدم بهتری بودم، اون روزهایی که حال بهتری داشتم

lost ..
۲۲ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر