امروز نیت روزه کردم و با کلی حس بچه مثبت بودن پاشدم اومدم موسسه، همینجور داشتم با بچهها حرف میزدم و میچرخیدم که یکی از بچهها بسته چوبشور باز کرد و تعارف کرد، منم خیلی شیک چهار، پنجتا دونه برداشتم و خوردم؛ بعدش رفتیم تو جلسه و یکی دیگ از بچهها کشک تعارف کرد، اونم بدون هیچ مشکلی برداشتم و خوردم؛ پنج دقیقه بعد از اینکه هرچی دلم خواست خوردم یادم افتاد روزه بـــودم!!! از وقتی بچهها فهمیدن روزه بودم و اینهمه خوردم شروع کردن به شوخی کردن و تعارف زدن به انواع خوراکیها
منم اصلا اعتماد به نفسم رو از دست ندادم و هنوز روزهام😌
بچهها اون اتاق نشستن و دارن ناهار میخورن، هرچند دیقه یکبار صدام میزنن که بیا اینجا بشین غذا بهمون بچسبه!
تا باشه از این روزهها