شاید بتونم بگم مهمترین بحث دوران ازدواجمون رو داشتیم، دعوا نه، فقط حرف زدن درباره مشکلی وجود داشت. مشکلی که احتمالا عمده تقصیرش گردن من بود، به حق! نه ناحق! اولش خواستم مثل هر شخص دیگهای انکار کنم، دیدم عقلم اجازه نمیده، خواستم به نحوهی تربیت و شخصیت ذاتی ربطش بدم، دیدم فقط توجیحه، احساس شکست و ناامیدی همینطور بیشتر و بیشتر داشت لهم میکرد، سکوت کردم و به خودم زمان دادم، فکر کردم، به اینکه مشکل از کجا نشات گرفته، چیشد که اینجوری شد! حتی داشتم به این فکر میکردم که نکنه انتخابم اشتباه بوده؟ نکنه من و او از دوتا تفکر کاملا متفاوت اصلا نباید ما میشدیم! در انتها دیدم جواب همون صحبتیه که مدتها پیش از حاجآقا پناهیان شنیده بودم: ازدواج محل رشده! کمی دقیقتر، دیدم مشکلی که داریم با همسرم ازش حرف میزنیم، دقیقا دوتا از بزرگترین مقاومتهای من توی زندگیه، اخلاقی که میدونستم اشتباهه اما به روی خودم نمیآوردم و اجازه نمیدادم که به ترک کردنش حتی فکر کنم، انگار که بقای خودم رو توی داشتنشون میدیدم. حالا خدا منو مواجه کرده با انجام سختترین کار زندگیم تا از این مرحله هم توی زندگی بگذرم و کاش که موفق بشم..