با تاخیر چند روزه مینویسم که سلام و درود به ۲۳ سالگی
راستش باورم نمیشه که ۲۳ سالم شد! من با احساسات ۱۷ سالگی برام جشن ۲۳ سالگی گرفتن! عجیب و باورنکردنی! دور از ذهن...
اما
۲۲ سالگی عزیز،
۲۲ سالگی برای من مثل ۲۱ سالگی پربار بود، حتی پربارتر، دویدن برای چیدن خانه، پوشیدن لباس سفید عروس، حس کردن یک موجود کوچک درونم، بغل کردن پسرم، بوییدنش، بوسیدنش، سفرهای متفاوت زیارتی و صلهی رحمی، درگیر شدن با روزمرهها و چالشها و...
حالا که از دور چکیده میبینم، روزهای خوبش میچربد به روزهای غمگینش...
منتظر روزهای خوب ۲۳ سالگیام
منتظر وقتی که پسرکم مامان بگوید و اولین قدمهایش را بردارد، منتظر اینکه با روتین متاهلی بیشتر خو بگیرم، منتظر از سر گرفتن ترمهای تحصیلی و...
منتظرم برای روزهای خوش و گذر کردن از ناخوشیها