خداییش حسش نیست
از در و دیوار دارن حرف میزنن! خسه شدم!
دایی کوچیکم مثل یه دختر خوب داره رتق و فتق میکنه
چایی مییاره، چایی میبره، جمع میکنه، پهن میکنه!
خوبههااا
خداییش حسش نیست
از در و دیوار دارن حرف میزنن! خسه شدم!
دایی کوچیکم مثل یه دختر خوب داره رتق و فتق میکنه
چایی مییاره، چایی میبره، جمع میکنه، پهن میکنه!
خوبههااا
خدایا من هی گفتم ریش داشتن جزء اولویتاس!
بدون ریش آخه؟
چرا؟
خدایا اد هرچی اولویته رو داری میپوکونیاااا!!!!
چرا هرکی به من میرسه صداش خشداره!!!
خدایا میدونی من روی صدا حساسماااا
باز دوباره یه صدا خشدار دیگه؟؟؟
آخه چرا!
واقعا چی میشه که آدم حاضر میشه با یه غریبه بره زیر یک سقف! با حداقل شناخت، با وجود عدم تفاهمها، با دو خانواده متفاوت، با تربیتهای مختلف، با رفتارها و اخلاقهایی که بهم نمیخورن....
فقط منم که حس میکنم خیلی دیوانه کنندهاس!
از آشنایی تا به نتیجه رسیدن؛ چندماه سرگردانی و استرس و حال بد واقعا آخرش خوبه یا با سختیهای بیشتر روبهرو میشیم؟!
کلافه کنندس
پدر چند روزه ورد زبونش شده رفتن، اسم کشورهای مختلف رو ردیف میکنه و پذیرش رو میسنجه؛ ولی من هربار مخالفت میکنم. دوست ندارم از اینجا برم!
پدر میگه برای ما اقامت گرفتن تو ایران سخته! میگه نمیشه اینجا آیندهات رو بسازی ولی من هنوز اصرار دارم که اینجا بمونم
دوست ندارم زندگیم رو از اول شروع کنم اونم وقتی اینجا کلی برنامه برای زندگیم دارم!
برای همین روی خواستگار آلمانیم هم تاکید داره هرچند من نه از قیافه طرف خوشم میاد نه از لحجهاش!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم بخیر بگذره اینم...
امروز یکی از نیروها اومد گفت من خیلی نگرانم
گفتم چی شده؟
گفت یه سوتی دادم خیلی بده و یه مشکلی توی سایت ایجاد کردم و...
بعد پرسید شما هم که اومده بودید اینجا سوتی دادید؟!
این سوال شد شروع یک ساعت و نیم تعریف من و بچه ها از سوتی های وحشتناکمون توی دوران کاری و قهقهه زدن از یادآوریشون؛ انقدر از سوتیهای نابودمون تعریف کردیم که بنده خدا از رو رفت!
حالا توی ساعت استراحت توی اتاقمون دراز کشیدم و هی داره یادم میاد اولین بارهامون رو! اولین سیستم قویای که خریدیم، پردهای که دادم دوختن، روکشهای میز که به انتخاب خودم بودن، اسباب کشیها و رفت و روبها...
چه لذتی داره همراه بودن توی یه مسیر رشد و بزرگ شدن یک مجموعه.
همه وبلاگیها معتقدند وبلاگ یک چیز دیگر است
اکثر ما همه جای مجازیجات را گشتهایم، در هر پلتفرمی صفحهای داشتهایم وحرفها زدهایم اما حقیقتا هیچجا مثل اینجا آدم را خالی نمیکند از حرفهایی که گوشه ذهن تلنبار میشود و سنگینی میکند
این شد که با وبلاگی جدید برگشتم به دنیای نوشتههای بیان!
۱۴۰۰/۸/۲