3
۱. پدر داشت تعریف میکرد که دوستش از خودش عکس فرستاده برای پدر و در تعریف خودش نوشته بوده «سیدکم الاستاذ العلامہ الدھر حفظہ اللہ تعالی آلاف سنوات بعد وصولک الی الجنہ السفلی» پدر هم در جواب نوشته اعوذ بالله من الشیطان الرجیم! خواستم بگم اگر تا حالا نمیدونستید طلاب چطور هم رو ضایع میکنن و به نوعی فحش میدن، اینجوریه!
۲. فقط یک امتحان دیگه مونده و بعد تمااام! تا شروع ترم بعد یه دو هفتهای استراحته و بعدش شروع ترمهای حضوری! چه شود!
۳. من همیشه حرف کم میارم، یعنی هرچه میکنم که بازم بتونم حرف بزنم، بیفایدهاس! از یه جایی به بعد ته میکشم و همه میفهمن دست و پا میزنم تا بتونم سکوتم رو بشکنم! ولی هرچی فکرمیکنم اینجوری نبودم! پنج، شش سال اخیر به این بلا دچار شدم! نمیدونم از اثرات بزرگ شدنه یا تنهاتر شدن!
۴. وقتی نشستم و دارم فیلم میبینم درعین اینکه میخوام ببینم تهش چی میشه خیلی احساس بیهودگی میکنم برای همین همش یه عالمه کاغذ و مداد میزارم کنارم و وسطش نقاشی میکشم، از چهره شخصیتهای فیلم تا هرچی که شد، اینجوری کمتر حس بیهودگی میکنم
۵. چقـــدر کتاب گرون شده! تولد دایی بود و سفارش کرده بود دوتا کتابی که میخواد براش بخریم! خدایی چه خرجی افتاد رو دستمون برا دوتا دونه کتاب!
ــــــــــــــــ
هیچی دیگه، ته کشیدم!