چیزی به ورود فرزند جدید به خونمون نمونده و این فرصت کوتاه باقیمونده رو واقعا دویدیم، همهچیز روی دو ایکس داره رد میشه، از سفرهایی که قبلش باید بریم تا اسبابکشی و جابهجایی خونه زندگی، خریدهای باقیمونده، جشنهایی که تا قبلش باید از سر رد کنم و مهمونیهایی که باید بدم تا بعد فشار و تغییرات فرزند دوم کمی بیدغدغهتر به زندگی ادامه بدم، همهی مادرهای باردار هفتههای آخر رو استراحت میکنن و من تقریبا دارم مثل اسب میدوئم، یه روزهایی برای رسیدگی به کارها سه چهار ساعت بیرونم و پشت فرمون و از این کار به سراغ اون کار میدوئم، دونه دونه کارهای این لیست بلندبالا تیک میخورن اما تموم نمیشن، ناراضیم؟ ابدا! این جنب و جوش زندگی رو دوست دارم، این بدو بدوها هرچقدر سخت اما در انتها شیرینن، همه برای آمادگی حضور خواهر پسرکم، دختر ندیدهام که امیدوارم به موقع و با دلخوش پا به این دنیا بذاره، امیدوارم به لطف خداوند و به اینکه فسقلیهام عاقبت به خیر بشن، انشاءالله