پسرکم، عزیزدلم
دنیا همینقدر روی دور تند است، آنقدری سریع که الان برایت بنویسم داری یکساله میشوی! انگار همین دیروز بود که تو را گذاشتند توی بغلم و تو با چشمان باز و هوشیارت توی چشمانم خیره شدی. زمان برای ما خیلی زود گذشت، توی دریای کلمات گمم. خاطرهها روی دور تند از جلوی چشمانم میگذرند. از آن روزی که فهمیدم خدا تو را به من و پدرت هدیه داده، از تلاشهایم برای تو، آماده کردن خانه و زندگی برای ورود تو، سفرهایی که رفتم تا تو رو بسپارم به بزرگوارترین آدمهای روی زمین، اضطراب روزهای آخر، به دنیا آمدنت، سختیهای یک مادر اولی، بیخوابیها، گریهها و خندهها، ذوق من و پدرت برای هر روز بزرگتر شدنت، زیباتر شدنت، عزیزتر شدنت، و حالا ما اینجاییم، در روزی که به یاد میآوریم یک سال شده که تو پیش مایی، نعمت و نور و شادی و زیبایی خانهی ما. همهی خواست و تلاش و دعای من و پدرت عاقبت بخیری توست مادر،
به امید روزی که قدت از قد من هم بلندتر شده باشد...