از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

2

۱. دیروز امتحان مهارت رسانه داشتم، بعد یک ترم تحصیلی با خوندن جزوه درس، فهمیدم عجب کلاس پربار و مفیدی بوده، واقعا از اون حجم مطلب لذت بردم، بعد دیدم مطالبش جون میده برای نمایشگاه زدن، از وقتی ایده‌اش اومده، همینطور بولدوزری مغزم داره حرف میزنه، که اینجا اینو بگیم، اون غرفه رو بزنیم و... فعلا افتادم دنبال کارهاش تا ببینم نتیجه‌اش چی میشه

۲. دیدید دقیقا وقتی می‌خواید سروصدا نکنید، از در و دیوار صدا درمیاد! دوباره شب امتحانی بیدار موندم، برادر ۳ ماهه‌ام بدخواب شده تو اتاق من و خواهرمه، فسقل منتظره یه صدای تق بیاد تا از خواب بپره، حالا این وسط یه مداد از دستم افتاد، چنان صدای بلندی داد اونم روی فـــرش! معلوم نی این کائنات چشونه!

۳. وسط یک عالمه کاری که ریخته رو سرم، پوستر یه جشنواره رو دیدم، جوایزش وسوسه کننده بود و تصمیم گرفتم توش شرکت کنم، حالا اینکه کی وقت کنم ایده پیدا کنم و کی پیاده کنم تا به مهلت جشنواره برسه خدا داند، یه اشتباه هم کردم برای مامانم تعریفش کردم و حالا مامانم ولم نمیکنه که بزن پوستر رو برای جشنواره...

۴. پدر رفته بود دیدن یکی از دوستاش، وقتی برگشت تعریف کرد که آقای فلانی (که دخترش هم‌سن منه)، نوه‌دار شده! خانواده یه جوری برگشتن نگام کردن که یعنی خجالت بکش الان باید بچت بغلت باشه! به‌من‌چه خب! 

۵. خونم داره بابت کارهای عقب افتادم حلال میشه، امتحان‌ها هم که نور علی نور، دارم دچار ضیغ وقت میشم واقعا

lost ..
۲۱ دی ۰۰ ، ۰۳:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

۱. قبلا همیشه اتفاقات و احساساتم رو می‌نوشتم، بعدها نوشتن رو گذاشتم کنار چون خوندن دست نوشته‌های قدیم باعث میشد فراموش شده ها رو هم به یاد بیارم

به یاد آوردن خاطرات بد، باعث میشه اون ناراحتی‌ها و کینه‌ها هرگز از بین نره، هرچند اون کینه‌ها برای من تثبیت شده‌ان، هرچقدر که بگذره اضافه میشه اما چیزی کم نمیشه!

این تغییر دوباره روش زندگیم مجبورم کرده دوباره روی بیارم به نوشتن، یعنی به خودم قول دادم هر روز بنویسم بلکه کمتر با خودم حرف بزنم

۲. هرشب که می‌خوام بخوابم مغزم شروع می‌کنه به حرف زدن، سناریوهایی که تا حالا اتفاق نیفتادن رو ترسیم می‌کنه و خودش هم شروع می‌کنه به راه‌حل دادن! به این نتیجه رسیدم که مرض خودخوری و خودآزاری دارم! برای همین شب‌ها شروع می‌کنم به داستان گفتن برای خودم تا از دست حرف‌های مغزم خلاص بشم و کمتر معدم رو دچار حملات عصبی کنم!

۳. امتحان دارم، این ترم خیلی مهمه! اگر مشروط بشم عملا بی‌چاره میشم ولی درس خوندن شده عذاب الیم! تمرکز ندارم 

۴. خیلی دلم می‌خواد تصمیم به آدم شدن بگیرم، خیلی! مخصوصا وقتی یاد مرگ می‌افتم، شدیدا نیاز دارم یکی من رو از لج با خودم دربیاره و هلم بده به سمت کارهایی که زمین گذاشتم و عذاب وجدانش رو دارم

۵. این چند وقت شدید حسرت یک رفیق شفیق دارم، دلم برای قدیم‌ها تنگ شده، اون روزهای دبیرستان و رفاقت‌های عجیب غریب و شیرینمون! دلم می‌خواد یکی باشه از همونایی که درکت می‌کنه و وقتی یه ف میگی تا فرحزاد میره و برمی‌گرده، از اونایی که میشه باهاش به ترک دیوار هم خندید و دیوونه‌بازی درآورد، گاهی هم نشست و مثل اندیشمندا از فلسفه زندگی گفت، چقدر جای یه همچین رفیقی تو زندگیم خالیه

۶. برنامه کل هفتم پره، امتحان، امتحان، جلسه و کار، کار اداری و... در عین سرشلوغیم، عمیقا حوصله ندارم و میخوام برم سفر، هرجایی که بشه وسط کوه و دشت بشینی، نفس بکشی، هیچکس دورت نباشه و بلند بلند با خودت حرف بزنی، با خدا حرف بزنی، غر بزنی، گریه کنی، بخندی بعد بگی نوکرتم، غلط کردم، اصن هرچی تو بگی...

۷. این کار اداریم حل شه، در اصل در زندگی روم باز شده چون دستم توی کلی از برنامه‌هایی که برای زندگیم دارم باز میشه و بدون نگرانی می‌تونم برم دنبال آرزوهام

۸. مهمتر از همه امروز امتحان عملی رانندگی رو قبول شدم، همین روزا میرم که گواهینامه‌ام رو اوکی کنم و راحت شم...

lost ..
۲۰ دی ۰۰ ، ۰۶:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداییش حسش نیست

از در و دیوار دارن حرف می‌زنن! خسه شدم! 

دایی کوچیکم مثل یه دختر خوب داره رتق و فتق می‌کنه

چایی می‌یاره، چایی می‌بره، جمع می‌کنه، پهن می‌کنه! 

خوبه‌هااا

lost ..
۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدایا من هی گفتم ریش داشتن جزء اولویتاس! 

بدون ریش آخه؟

چرا؟ 

خدایا اد هرچی اولویته رو داری میپوکونیاااا!!!!

lost ..
۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چرا هرکی به من می‌رسه صداش خش‌داره!!!

خدایا می‌دونی من روی صدا حساسماااا

باز دوباره یه صدا خش‌دار دیگه؟؟؟

آخه چرا!

lost ..
۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

واقعا چی میشه که آدم حاضر میشه با یه غریبه بره زیر یک سقف! با حداقل شناخت، با وجود عدم تفاهم‌ها، با دو خانواده متفاوت، با تربیت‌های مختلف، با رفتارها و اخلاق‌هایی که بهم نمیخورن....

فقط منم که حس می‌کنم خیلی دیوانه کننده‌اس!

از آشنایی تا به نتیجه رسیدن؛ چندماه سرگردانی و استرس و حال بد واقعا آخرش خوبه یا با سختی‌های بیشتر روبه‌رو می‌شیم؟!

کلافه کنندس

lost ..
۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

پدر چند روزه ورد زبونش شده رفتن، اسم کشورهای مختلف رو ردیف می‌کنه و پذیرش رو می‌سنجه؛ ولی من هربار مخالفت می‌کنم. دوست ندارم از این‌جا برم!

پدر میگه برای ما اقامت گرفتن تو ایران سخته! می‌گه نمیشه این‌جا آینده‌ات رو بسازی ولی من هنوز اصرار دارم که اینجا بمونم

دوست ندارم زندگیم رو از اول شروع کنم اونم وقتی این‌جا کلی برنامه برای زندگیم دارم!

برای همین روی خواستگار آلمانیم هم تاکید داره هرچند من نه از قیافه طرف خوشم میاد نه از لحجه‌اش!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امیدوارم بخیر بگذره اینم...

lost ..
۰۸ آذر ۰۰ ، ۲۱:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز یکی از نیروها اومد گفت من خیلی نگرانم

گفتم چی شده؟

گفت یه سوتی دادم خیلی بده و یه مشکلی توی سایت ایجاد کردم و... 

بعد پرسید شما هم که اومده بودید اینجا سوتی دادید؟!

این سوال شد شروع یک ساعت و نیم تعریف من و بچه ها از سوتی های وحشتناکمون توی دوران کاری و قهقهه زدن از یادآوریشون؛ انقدر از سوتی‌های نابودمون تعریف کردیم که بنده خدا از رو رفت! 

حالا توی ساعت استراحت توی اتاقمون دراز کشیدم و هی داره یادم میاد اولین بارهامون رو! اولین سیستم قوی‌ای که خریدیم، پرده‌ای که دادم دوختن، روکش‌های میز که به انتخاب خودم بودن، اسباب کشی‌ها و رفت و روب‌ها...

 

چه لذتی داره همراه بودن توی یه مسیر رشد و بزرگ شدن یک مجموعه.

lost ..
۰۳ آذر ۰۰ ، ۱۴:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه وبلاگی‌ها معتقدند وبلاگ یک چیز دیگر است

اکثر ما همه جای مجازیجات را گشته‌ایم، در هر پلتفرمی صفحه‌ای داشته‌ایم وحرف‌ها زده‌ایم اما حقیقتا هیچ‌جا مثل این‌جا آدم را خالی نمی‌کند از حرف‌هایی که گوشه ذهن تلنبار می‌شود و سنگینی می‌کند

 

این شد که با وبلاگی جدید برگشتم به دنیای نوشته‌های بیان!

 

۱۴۰۰/۸/۲

lost ..
۰۲ آذر ۰۰ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر