از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

با اینکه ده روز از فروردین گذشته هنوز جمع‌بندی سال قبل رو ننوشتم، البته مهم‌ترین دلیلش این بود که دو روز قبل سال تحویل انگشت دست راستم رو عمیق بریدم و تا دو سه روز پیش فلج حساب میشدم. و اینطوری سال نو رو طوفانی شروع کردم.

سال گذشته حقیقتا برای من سال سختی بود، پر از فراز و فرود، هنوز نمیدونم من تو سال گذشته بیشتر یه سختی کشیده‌ی خوشحال بودم یا یه سختی کشیده‌ی ناراحت! شایدم پنجاه، پنجاه بوده باشه! تصمیم سختیه که بگم کدوم بیشتر بوده!

یه سال پر از تجربه‌های جدید، اولین سال زندگی مشترک زیر یک سقف و چالش‌های همسرداری، خانه‌داری و آشپزی که گاهی واقعا کلافه‌ام می‌کرد و مهمتربن بخش سال، مادر شدن! تجربه سخت و شیرین، سخت و ارزشمند، سخت و زیبا

توی سال گذشته کمی صبر یاد گرفتم و کمی گذشت و کمی رها کردن

و امیدوارم توی سال جدید به جای کمی، یه عالمه صبر یاد بگیرم و گذشت و رها کردن

lost ..
۱۰ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

روزهای زیادی پیش میاد که خسته میشم، دلتنگ میشم، دلتنگ یه خواب آروم، یه وقتی که با ذهن خالی و بدون دغدغه پیاده‌روی کنم، دلتنگ بی‌کار بودن، وقت داشتن برای رسیدن به کارهای متفرقه، در آرامش کتاب خوندن، دلتنگ میشم برای خود قدیمیم، میدونم اینایی که می‌خوام آرزوهای دور و درازه، شاید ۲۰ سال دیگه، شاید ۳۰ سال دیگه، احتمالا اون زمان هم دلم برای الان تنگ بشه، برای فسقلگی‌های پسرک، برای شیرین‌بودناش، برای کوچولو بودناش، برای نیاز دائمیش بهم، نمیدونم، آدمیزاده دیگه!

lost ..
۱۹ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
lost ..
۰۳ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۳۵

ساعت داره ۲ و نیم شب میشه، همسر به صورت خوش به حالشی خوابه، پسرک تو خوابش رو شکم شده و هر چند دقیقه جا به جا میشه تا جای سر بهتری برای خواب پیدا کنه، هرکاری میکنم خوابم نمیبره، احتمالا اثر شام سنگینیه که خوردم، اینجور وقتا هزارتا فکر تو سرم میچرخه، میخوام برم پیش استاد و شرایطم رو توضیح بدم و این چند ماه نبودنمو توجیه کنم و بگم بازم هستم، چندتا طرح بزنم تا ببینم کار چطور پیش میره، برنامه ماهانه بنویسم همینجا، در دسترس‌ترین جایی ک میتونم توش آرشیو داشته باشم، میخوام صبر رو یاد بگیرم و چشم‌پوشی کردن رو و مثبت نگاه کردن رو، میخوام قبل ماه رمضون یکم آمادگی پیدا کنم، کمی آدم بهتری بشم! امیدوارم!

lost ..
۰۳ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی احساس میکنم میام اینجا تا کلمات غم‌دارم رو خالی کنم و برم، خیلی وقته از چیز شادی ننوشتم! این روزها بیشتر از غم دچار خستگی و کلافگیم، پسرک شروع کرده به درآوردن دندون‌های بالاییش و در کنارش گلودرد هم داره، حساس و گریانه، بدخواب و بی‌حاله، من کاری از دستم برنمیاد و این کلافه‌ام می‌کنه، چندشبه خواب درست و درمونی ندارم و این عصبی‌ام می‌کنه، آقای همسر برای بار نمی‌دونم چندم دوباره سرماخورده و... وسط این گرفتاری‌ها، درگیری‌های ذهنیم هم زندگی رو برام سخت کرده، من نمیدونم که آیا من حساس شدم؟ من دارم سخت می‌گیرم؟ من توقعاتم بیش از حده؟ همه‌چیز برام سواله! دوست دارم بنویسم و برای خودم حساب و کتاب کنم، ببینم که کجای این راه رو دارم اشتباه میرم! دوست دارم به استاد بگم کلاسی ک قولش رو داده برگزار کنه! به محض گذشتن از این بیماری‌ها حتما بهش میگم 

lost ..
۱۳ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اکثر آدم‌های اطرافم فکر میکنن که وقتی ب مدت طولانی گریه میکنم یعنی از یه چیزی خیلی ناراحتم و حتی شاید دارم بزرگش میکنم! ولی من واقعا اینطوری نیستم، وقتی پیش میاد که یه مسئله یا یه حرف ناراحتم میکنه معمولا درباره‌اش حرف میزنم و ابرازش میکنم و میگم چرا ناراحتم و معمولا خیلی هم طول نمیکشه، تنها دلیلی که باعث میشه به طور مداوم اشک بریزم و اشک‌هام قطع نشه خستگی و استرس مداومه، نخوابیدن‌ها و کم‌خوابی‌های مداوم، نگرانی و استرس مداوم مخصوصا سر خوابوندن پسرکم توی مسافرت و واکنشش به سروصدا، طولانی مدت توی جمع بودن، طولانی مدت پوشش سنگین داشتن و خستگی زیاد، همه اینا باعث میشه برسم به اون نقطه انفجار، اون نقطه جوش، بعدش یه ناراحتی و دیگه اشک‌هام بند نمیاد، و همه چیز بدتر میشه اگه اون مسئله‌ای که باعث ناراحتیم شده رگه‌های قوی‌ای از قدرنشناسی داشته باشه.

این بیشتر ناراحتم میکنه که تو اوج خستگی و بدحالیم، تلاش کنم کاری کنم که یکم روحیه‌ام بهتر بشه ولی مخالفت بشنوم، یا بی‌توجهی

ولی تنها چیزی باعث میشه قبل از نقطه جوش متوقف بشم اینه که درکم کنن، بفهمم که متوجه میشه خسته و داغونم، بفهمه که نیاز به استراحت دارم، اینکه بهم بگه میدونم خسته‌ای، اینکه بهم بگه درک میکنم که عصبی‌ای، اینکه گاهی پنج دیقه تاب بچه رو تکون بده و بگه تو فقط دراز بکش و به چیزی فکر نکن، همین کارهای کوچیک، نگهم میداره، سرپا، سالم، آروم

lost ..
۰۸ دی ۰۲ ، ۱۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خونه در سکوت کامله، از پنجره‌ها صدای نم نم بارون میاد، پسرک خوابه و من دارم از این آرامش استفاده میکنم تا کتاب بخونم، هنوز چمدون سفر خالی نشده، احتمالا برای دو روز دیگه دوباره استفاده بشه، سینک پر ظرفه ولی چون پسرک خوابه همینجور میمونه، لیست کارامو مینویسم، هزارتا فکر توی سرم دارم، هزارتا کار برای انجام دادن، کتابای این ترم رو هنوزم نگرفتم و ماه بعدی امتحاناست، برای پسرک باید اسباب‌بازی بخرم، فیلمای دوره رو هنوز ندیدم، جزوه دوره قبلی رو ننوشتم، لباسا تلنبار شده و باید فکر ناهار کنم، باید وسایلای اتاق رو بریزم بیرون و از اول مرتب کنم، دلم میخواد به مامانم بگم بیاد کمکم اما نمیگم، باید به یه دوستی سر بزنم، خواهرشوهرمو دعوت کنم و...

۲۳ سالمه اما هنوز خودمو اون دخترک ۱۷ ساله میبینم، زندگی الانم رو دوست دارم اما یه جورایی مثل اینه که باورش نکرده باشم، مثل بودن تو یه خواب سنگین، روی روتین زندگی دارم پیش میرم اما در درونم همه چیز توی ۱۷ سالگی‌هام متوقفه، نمیدونم...

lost ..
۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادرشوهرم هروقت میخواد پسرکم رو ناز بده: این پسرررر منهههههه، ان عســــــل منهههههه

چیزی که تو مغز من تکرار میشه:

دو دیقه بچه‌ی منو مال خودت نکن ببینم چه خاکی داریم تو سرمون میریزیم :/

lost ..
۱۶ آذر ۰۲ ، ۱۲:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

ساعت ده شبه، نشستم وسط سرما با لباسی که گرم نیست، روی صندلی ایستگاه اتوبوس، پسرک بغلمه، خوابه، ی کاپشن سنگین تنش کردم سرمانخوره، حالش خوب نیست، داره دندون درمیاره، تب داره، گریه میکنه، همسر منتظر نوبت دکتره، احتمالا یک ساعت و نیم طول بکشه تا نوبتمون بشه، نمیتونم برم تو ساختمون، همین که وارد جاهای بسته میشم پسرک بیدار میشه و گریه میکنه، چند شبه بدخوابی پسرک دامن‌گیرمون شده، خوابم میاد، خستم، غمگینم و کمی علاقه‌مند به گریه، پسرکم بی‌حاله، زبر چشماش تیره شده، نگاهش می‌کنم و قلبم میشکنه، میگن دو سه روز دیگه خوب میشه ولی هر ساعتی که میگذره برام درده، مستاصلم، شکننده‌ام و فقط منتظرم این روزها برن و دیگه برنگردن

lost ..
۳۰ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

۱. چند وقت پیش رفته بودیم جهازچینون یکی از رفقا، پسرکم رو تازه خوابونده بودم و داشتم وسایل رو جابه‌جا می‌کردم و سر اون دوتای دیگه غر می‌زدم که چقدر لفتش می‌دید و تندتر کار انجام بدید، نور میگه دیگه واقعا مثل مامانا شدی!!!

از صدقه‌سر پسرک که وقتی برام باقی نگذاشته بلاخره عادت کردم سریع کار انجام بدم تا بتونم خونه رو تمیز نگهدارم

۲. بزرگترین معضل این روزهام صداست! صدای بچه‌های همسایه، صدای موتورهایی که ویراژ میدن، صدای اگزوزهای نامتعارف ماشین‌ها، صدای بوق‌های نابه‌جا؛ پسرک بدخوابه و به صدا حساس، با یه صدای بلند تمام زحماتم در خوابوندنش به فنا میره! اگر وسیله نقلیه دارید خیلی مراقب باشید که آلودگی صوتی ایجاد نکنید، بعضا حق‌الناس میشه!

۳. توی دوره‌ای که منتظرش بودم شرکت کردم، یه افق روشن توی کارهامه، خیلی امید دارم که اون چیزی که می‌خوام بشه!

۴. آخرین جلسات اشنایی دایی کوچیکه با زن‌دایی آینده‌اس، هرچند ک من هنوز این عروس آینده رو ندیدم! ان‌شاءالله به خیر بگذره

lost ..
۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۳:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر