از دست رفته...

از دست رفته...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

خیلی وقته کلمات از ذهنم فرار می‌کنن، اتفاقات روزمره به چشمم نمیان برای نوشتن، فکر می‌کنم اندکی بالغ‌تر شدم، اندکی، به نسبت شاید ۶ ماه گذشته، کمی نزدیک‌تر به روتین مدنظرم برای زندگی، برای اخت شدن و ساختن با نقش‌های زندگیم، احساس می‌کنم کم‌کم برمی‌گردم به نقطه‌ای که شاید بهش بگن صفر و من این مدت از صفر هم عقب‌تر بودم توی ذهن خودم، درباره همه‌چیز، درباره‌ی وظایفم و نقش‌هام، انتخاب‌هام

این رسیدن به صفر برای خودم یک نقطه شروعه، شروع کارهایی که ازشون دست کشیده بودم، جبران یک عقب‌ماندگی خسارت‌بار، شاید اما یک شروع پرقدرت‌تر، شروع پرمعنی‌تر، فهیم‌تر، شاید یک جبران آبرومندانه برای خودم، امیدوارم، به بالغ شدن و عامل شدن بر عمل‌هایی که علم هست و اراده نیست، و من از همین می‌ترسم که علم باشد و عملی نه!

خدا عاقبت ما را به خیر ختم کند.

lost ..
۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادمه که وقتی بچه بودم اون تصویر سه‌نفری مقاومت رو خیلی دوست داشتم، همونی که آقا وسط ایستاده و سیدحسن و حاج‌قاسم؛ تصویری بود که انگار قهرمان‌های دنیا، نامیرا، ستون‌های سبک زندگی و عقیده‌ی ما کنار هم بودن و من هربار نگاهش می‌کردم دلم قرص می‌شد، انگار جای پاهام محکم‌تر می‌شد، اربعین ۹۸ همون سالی که تو عراق اغتشاش بود، داعش هنوز بود و تهدید می‌کرد اولین اربعینی بود ک می‌‌رفتم. هرکس می‌شنید می‌گفت تو این وضعیت آخه! بزار بعدا! بعد من تو ذهنم می‌اومد که حاج‌قاسم سخنرانی کرده گفته امنیت اربعین با من! من دلم قرص می‌شد، چند ماه بعدش که حاج‌قاسم شهید شد انگار یه تیکه از قلبم کنده شده بود، سخت گذشت، سخت

امروز همش یادم میاد، نوجوونیام عکس سیدحسن رو از مجله‌ها جدا می‌کردم می‌چسبوندم رو دفترهام، دوستش داشتم، باورم نمیشه دومین نامیرای اون عکس، دومین قهرمان اون عکس هم رفته، پرکشیده، رفتن به این سبک واقعا در شان تو بود عزیزجان، سال‌ها مبارزه کنی و خبیث‌ترین موجود روی زمین عامل رفتنت باشه، این برای تو قشنگ بود، برای ما دعا کن، که بتونیم حداقل تحقق آرزوهات رو ببینیم، روز آزادی فلسطین و نابود اون رژیم منحوس رو  

lost ..
۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بماند به یادگار ۰۳/۶/۶

امروز پسرک اولین قدم‌هایش برداشت، توی روزی که ابر بهاری بودم از حجم باریدن، دلگیر بودم و غمگین، و هیچ چیز نمی‌توانست اندازه قدم‌های کوچک پسرک نوپا خوشحالم کند، همینطوری زندگی ادامه دارد، به همین ملموسی، ترکیب غم و شادی توام، جریان زندگی که لحظه‌ای نمی‌ایستد...

lost ..
۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدای قدم‌‌های ۲۴ سالگی به گوش می‌رسد، یک‌سال دیگر هم با تمام فراز و نشیب‌هایش دارد به پایان نزدیک می‌شود، یک ۲۳ سالگی پربار...

احتمالا توی این یک‌سال کمتر از عدد انگشتان دست توی ذهنم آمده باشد که حوصله‌ام سر رفته! جمله‌ای که قدیم‌ترها مثل نقل و نبات استفاده می‌کردم.

یک سال پر از مادر بودن، یک سال پر از همسر بودن، مفید بودن، مدیر بودن، محور خانه بودن، پرتلاش بودن، پر از دویدن و ایستادن

این روزها برایم طعم خستگی در کردن، طعم شیرین دسترنج، طعم توانستم انجام بدهم دارد، روزهایی بود که از شدت خستگی، فکر نمی‌کردم سرپا بشوم، روزهایی بود که از شدت فشارها خم می‌شدم و حالا یک حالی دارم انگار از همه این کوه و قله و دره‌ها به سلامت عبور کردم، این روزهایی که پسرکم ایستادن یاد گرفته و چند روز فاصله دارد تا اولین قدم‌هایش را بردارد، این روزهایی که خانه‌داری یک روتین شده و به اندازه آن اوایل سخت نیست، این روزهایی که احساساتم به تعادل رسیده و کمتر دچار فوران و غلیان خوب و بد احساساتم می‌شوم، این روزهایی که کمی بیشتر تمرکز دارم و برای هدف‌هایم تلاش می‌کنم، حالم با خودم و اطرافم خوب است.

منتظرم برای شروع یک سال جدید، تا خدا برای ما چه بخواهد...

الحمدلله علی کل حال

lost ..
۰۹ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

پسرکم، عزیزدلم

دنیا همینقدر روی دور تند است، آنقدری سریع که الان برایت بنویسم داری یک‌ساله می‌شوی! انگار همین دیروز بود که تو را گذاشتند توی بغلم و تو با چشمان باز و هوشیارت توی چشمانم خیره شدی. زمان برای ما خیلی زود گذشت، توی دریای کلمات گمم. خاطره‌ها روی دور تند از جلوی چشمانم می‌گذرند. از آن روزی که فهمیدم خدا تو را به من و پدرت هدیه داده، از تلاش‌هایم برای تو، آماده کردن خانه و زندگی برای ورود تو، سفرهایی که رفتم تا تو رو بسپارم به بزرگوارترین آدم‌های روی زمین، اضطراب روزهای آخر، به دنیا آمدنت، سختی‌های یک مادر اولی، بی‌خوابی‌ها، گریه‌ها و خنده‌ها، ذوق من و پدرت برای هر روز بزرگ‌تر شدنت، زیباتر شدنت، عزیزتر شدنت، و حالا ما اینجاییم، در روزی که به یاد می‌آوریم یک سال شده که تو پیش مایی، نعمت و نور و شادی و زیبایی خانه‌ی ما. همه‌ی خواست و تلاش و دعای من و پدرت عاقبت بخیری توست مادر، 

به امید روزی که قدت از قد من هم بلندتر شده باشد... 

lost ..
۱۰ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

با اینکه ده روز از فروردین گذشته هنوز جمع‌بندی سال قبل رو ننوشتم، البته مهم‌ترین دلیلش این بود که دو روز قبل سال تحویل انگشت دست راستم رو عمیق بریدم و تا دو سه روز پیش فلج حساب میشدم. و اینطوری سال نو رو طوفانی شروع کردم.

سال گذشته حقیقتا برای من سال سختی بود، پر از فراز و فرود، هنوز نمیدونم من تو سال گذشته بیشتر یه سختی کشیده‌ی خوشحال بودم یا یه سختی کشیده‌ی ناراحت! شایدم پنجاه، پنجاه بوده باشه! تصمیم سختیه که بگم کدوم بیشتر بوده!

یه سال پر از تجربه‌های جدید، اولین سال زندگی مشترک زیر یک سقف و چالش‌های همسرداری، خانه‌داری و آشپزی که گاهی واقعا کلافه‌ام می‌کرد و مهمتربن بخش سال، مادر شدن! تجربه سخت و شیرین، سخت و ارزشمند، سخت و زیبا

توی سال گذشته کمی صبر یاد گرفتم و کمی گذشت و کمی رها کردن

و امیدوارم توی سال جدید به جای کمی، یه عالمه صبر یاد بگیرم و گذشت و رها کردن

lost ..
۱۰ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

روزهای زیادی پیش میاد که خسته میشم، دلتنگ میشم، دلتنگ یه خواب آروم، یه وقتی که با ذهن خالی و بدون دغدغه پیاده‌روی کنم، دلتنگ بی‌کار بودن، وقت داشتن برای رسیدن به کارهای متفرقه، در آرامش کتاب خوندن، دلتنگ میشم برای خود قدیمیم، میدونم اینایی که می‌خوام آرزوهای دور و درازه، شاید ۲۰ سال دیگه، شاید ۳۰ سال دیگه، احتمالا اون زمان هم دلم برای الان تنگ بشه، برای فسقلگی‌های پسرک، برای شیرین‌بودناش، برای کوچولو بودناش، برای نیاز دائمیش بهم، نمیدونم، آدمیزاده دیگه!

lost ..
۱۹ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
lost ..
۰۳ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۳۵

ساعت داره ۲ و نیم شب میشه، همسر به صورت خوش به حالشی خوابه، پسرک تو خوابش رو شکم شده و هر چند دقیقه جا به جا میشه تا جای سر بهتری برای خواب پیدا کنه، هرکاری میکنم خوابم نمیبره، احتمالا اثر شام سنگینیه که خوردم، اینجور وقتا هزارتا فکر تو سرم میچرخه، میخوام برم پیش استاد و شرایطم رو توضیح بدم و این چند ماه نبودنمو توجیه کنم و بگم بازم هستم، چندتا طرح بزنم تا ببینم کار چطور پیش میره، برنامه ماهانه بنویسم همینجا، در دسترس‌ترین جایی ک میتونم توش آرشیو داشته باشم، میخوام صبر رو یاد بگیرم و چشم‌پوشی کردن رو و مثبت نگاه کردن رو، میخوام قبل ماه رمضون یکم آمادگی پیدا کنم، کمی آدم بهتری بشم! امیدوارم!

lost ..
۰۳ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی احساس میکنم میام اینجا تا کلمات غم‌دارم رو خالی کنم و برم، خیلی وقته از چیز شادی ننوشتم! این روزها بیشتر از غم دچار خستگی و کلافگیم، پسرک شروع کرده به درآوردن دندون‌های بالاییش و در کنارش گلودرد هم داره، حساس و گریانه، بدخواب و بی‌حاله، من کاری از دستم برنمیاد و این کلافه‌ام می‌کنه، چندشبه خواب درست و درمونی ندارم و این عصبی‌ام می‌کنه، آقای همسر برای بار نمی‌دونم چندم دوباره سرماخورده و... وسط این گرفتاری‌ها، درگیری‌های ذهنیم هم زندگی رو برام سخت کرده، من نمیدونم که آیا من حساس شدم؟ من دارم سخت می‌گیرم؟ من توقعاتم بیش از حده؟ همه‌چیز برام سواله! دوست دارم بنویسم و برای خودم حساب و کتاب کنم، ببینم که کجای این راه رو دارم اشتباه میرم! دوست دارم به استاد بگم کلاسی ک قولش رو داده برگزار کنه! به محض گذشتن از این بیماری‌ها حتما بهش میگم 

lost ..
۱۳ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر