خیلی وقته کلمات از ذهنم فرار میکنن، اتفاقات روزمره به چشمم نمیان برای نوشتن، فکر میکنم اندکی بالغتر شدم، اندکی، به نسبت شاید ۶ ماه گذشته، کمی نزدیکتر به روتین مدنظرم برای زندگی، برای اخت شدن و ساختن با نقشهای زندگیم، احساس میکنم کمکم برمیگردم به نقطهای که شاید بهش بگن صفر و من این مدت از صفر هم عقبتر بودم توی ذهن خودم، درباره همهچیز، دربارهی وظایفم و نقشهام، انتخابهام
این رسیدن به صفر برای خودم یک نقطه شروعه، شروع کارهایی که ازشون دست کشیده بودم، جبران یک عقبماندگی خسارتبار، شاید اما یک شروع پرقدرتتر، شروع پرمعنیتر، فهیمتر، شاید یک جبران آبرومندانه برای خودم، امیدوارم، به بالغ شدن و عامل شدن بر عملهایی که علم هست و اراده نیست، و من از همین میترسم که علم باشد و عملی نه!
خدا عاقبت ما را به خیر ختم کند.